پنج شنبه 17 اسفند 1391 |
لمس کن کلماتی ر اکه برایت می نویسم ...
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...
..لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است..
لمس کن لحظه هایم را ...
تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم...
لمس کن این با تو نبودن هارا...
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ...
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ...
لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ...
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...
..لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است..
لمس کن لحظه هایم را ...
تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم...
لمس کن این با تو نبودن هارا...
نمیدونم این شعر مال کیه! توی نظرات یه وبلاگ دیگه بود. ولی حرف دل منه، پس میذارمش. از نویسنده اش معذرت می خوام بی اجازه برش داشتم. خوب! دیگه حرف دل من اینقدر قشنگ نگو تا منم برشون ندارم!!!
پ.ن: این چند روزه اینقدر گریه کردم که الان چشمام خوب نمیبینه! همه چیزو تار می بینم!
خدا صبرمو زیاد کنه!
نظرات شما عزیزان:
خیلی زیبا بود پاسخ:تشکر گلم
نویسنده : شیرین بانو
|